کد خبر 693839
تاریخ انتشار: ۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۳

شهاب‌الدین رحمانی گفت: ظاهراً آن موقع آیت‌الله محلاتی که گاه‌گداری سیگار می‌کشیده‌اند، در خواب احساس کرده بودند که امام از بوی سیگار ایشان حالت ناخوشایندی پیدا کرده‌اند. بعد از بیداری آیت‌الله محلاتی سیگار را کنار کذاشتند.

به گزارش مشرق، شهاب الدین رحمانی، از نیروهای قدیمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در دوره‌ای، مسؤول دفتر شهید محلاتی ( که امروز با عنوان «دفتر نمایندگی ولی فقیه» فعالیت می‌کند)، بوده است. هرچند که رحمانی، پس از مدتی، جای خود را به کسان دیگری داده و به جبهه شتافته است، اما به سبب حفظ ارتباط و همکاری‌اش با آیت الله محلاتی تا زمان شهادت آن بزرگوار، امروز، کوله باری از گفته‌ها و ناگفته‌ها در سینه دارد؛ از جمله نوع رابطه آن شهید با پیر و مرادش حضرت امام خمینی(ره) که رحمانی، در این مصاحبه، به خوبی به این رابطه پرداخته است.
 
*از نخستین برخوردهای‌تان با آیت الله شهید محلاتی بگویید.
 
من از جمله افرادی هستم که توفیق یافتم از اسفند 1357 در خدمت سپاه و انقلاب باشم و در خلال مأموریت‌هایی که داشتیم، با ورود شهید محلاتی به این نهاد بزرگ انقلاب و نظام، این توفیق را به من دادند که به عنوان مسؤول دفتر ایشان در سپاه انجام وظیفه کنم.
 
*قبل از آن با شهید آشنایی نداشتید؟
 
متأسفانه نه، ولی همان مدت کوتاهی که ایشان به عنوان نماینده حضرت امام در سپاه تشریف داشتند و ما توفیق مسؤولیت دفتر را داشتیم، واقعاً خصوصیات بسیار ارزنده‌ای را دارا بودند، هم از نظر فعالیت و هم از نظر اخلاق و تواضعی که ایشان داشتند، به خصوص آن زمینه‌های مبارزاتی‌شان در سال‌های پیش از انقلاب که معروف بود رژیم طاغوت هفده بار ایشان را زندانی کرده و از این لحاظ، شهید محلاتی در میان مبارزین خیلی سرآمد بودند.
 
از نظر خصوصیات فردی ایشان بسیار مطیع امام بود و هفته‌ای دو بار خدمت حضرت امام(ره) می‌رفت که گزارش سپاه را به معظمٌ له ارائه دهد. در این زمینه هم خاطرات بسیار شیرینی نقل می‌کرد و هم این‌که برکات ناشی از اطاعت محضی که ایشان نسبت به حضرت امام داشت، در خیلی از امور نمودار بود.
 
من خاطره‌ای شنیدم از شهید به این صورت که یک بار خواب حضرت امام را دیده بودند. ظاهراً آن موقع آقای محلاتی که گاه‌گداری سیگار می‌کشیده‌اند، در خواب احساس کرده بودند که امام از بوی سیگار ایشان حالت ناخوشایندی پیدا کرده‌اند. فردا صبح که آقای محلاتی از خواب بیدار می‌شود، به خوابی که دیده، آن چنان ترتیب اثر می‌دهد که نتیجه‌اش این می‌شود که سیگار را یک دفعه کنار می‌گذارد؛ یعنی این‌قدر وابسته و اطاعت پذیر نسبت به حضرت امام(ره) بوده که حتی در خواب نیز حالتی را در آن رهبر عظیم الشان درک می‌کرده است.
 
*یعنی به تمام معنی شهید محلاتی ذوب در ولایت بوده‌اند.
 
بله و در این خصوص قضیه دیگری نیز بود که بعداً متوجه آن شدیم و آن این‌که ما چون اطلاع نداشتیم که حکمت این قضیه چه بوده، فکر می‌کردیم ارتباطی را که شهید محلاتی با بنی صدر دارد، ممکن است با تعلق خاطر هم آمیخته باشد. بعدها متوجه شدیم ایشان از طرف حضرت امام مأمور بوده که کنار دست بنی صدر قرار بگیرد تا در هر موقعیتی که پیش می‌آید، هم بتواند او را کنترل کند و هم بتواند اطلاعاتی را به همان مقداری که می‌شود از حرکات و رفتار بنی صدر کسب کند. در نهایت نیز وقتی متوجه اصل قضایا شدیم، بسیار تأسف خوردیم که شاید در بعضی مواقع، کلام یا برخوردمان این‌ گونه بوده که ایشان این ‌گونه تلقی بکند که ما از این رابطه گله‌مند هستیم.
 
و ایشان چون مطیع محض ولایت بود، تمام بدنامی‌هایی را که ممکن بود این آدم برایش به وجود بیاورد، به جان ‌خرید و حتی شایعه‌هایی هم در اطراف آقای محلاتی به وجود آمد.
 
شاید در بین یاران و مریدان حضرت امام(ره) کمتر کسی بوده باشد که بتواند تا این حد پاکباخته در خدمت معظمٌ له عمل کند، چه داخل سپاه و چه بیرون سپاه. مواردی زیاد مؤید این مسأله بود. من خودم یادم است یک روز در همان اوایل جنگ، شاید دی ماه 1359 ، که من در جبهه بودم، البته از خود ایشان اجازه گرفته بودیم که به جبهه برویم، بعد که ایشان به پشت جبهه آمده بودند، همان موقعی که امام فرموده بودند در روزهای عاشورا و تاسوعای 1359، مراسم، فقط شامل عزادرای باشد، در حالی که در کنار جایگاهی که بنی صدر در میدان آزادی داشت هم فدائیان، هم منافقین خلق و هم دیگرانی که هم‌خط با این‌ها بودند، دست و سوت زده بودند که خیلی باعث ناراحتی حزب الله و امام شده بود.
 
یکی از نزدیکان، وقتی شهید محلاتی را دیده بودیم، چنین گله‌ای کرده بود که آقا، شما چرا با بنی صدر همراهی می‌کنید، کسی که تاسوعا و عاشورا جلوی او دست می‌زنند؟ ایشان نیز بالطبع، چیزی بروز نمی‌داد که از طرف امام تکلیف شده که این مأموریت را بپذیرد و به سرانجام برساند. چندین بار مواردی از این گونه پیش آمده بود که شاید دلگیری پیش آمده بود، ولی بروز نمی‌داد. یک مورد را بعد از این‌که غائله بنی صدر خوابید ایشان به من فقط اشاره‌ای کرد و گذشت. دو سه سال از آن ماجرا گذشته بود، شاید سال 1364 بود، که ایشان فرمود گاهی شاید از بنده هم دلخوری داشته ‌است و من از آن بزرگوار عذرخواهی کردم که ما اصل مسأله را نمی‌دانسته‌ایم. یعنی تا پیش از آن، اگر در چهره یا کلام‌مان سؤالی یا حرکتی بوده که حمل بر این می‌شده که مثلاً ما شبهه و سؤالی داریم، ایشان با آن فرمایش هم از ما دل‌جویی کرد، هم گله کرد. خد ا ان شاء الله روحش را شاد کند.
 
*شما کلاً چند سال مسؤول دفتر شهید محلاتی بودید؟
 
بدیهی است فعالیت من در دفتر نمایندگی حضرت امام(ره) در سپاه که همان دفتر نمایندگی ولی فقیه امروزی است، از سال 1357 شروع نشد. اولین نماینده حضرت امام در سپاه، مرحوم لاهوتی بود و من در زمان آقای لاهوتی نبودم. بعد که آقای لاهوتی فوت کرد، مقام معظم رهبری در سپاه تشریف داشتند، هم به عنوان نماینده امام و هم در مقام سرپرستی سپاه و نمایندگی امام در شورای عالی دفاع، من آن موقع چندین ماه به عنوان مسؤول دفتر در خدمت حضرت آیت الله خامنه‌ای بودم، تا موقعی که ایشان از سپاه تشریف بردند و این برکت از سپاه سلب شد. آن دوره هم شامل خاطرات شیرینی است که هم نظم ایشان، هم دقت نظرشان، هم ورودشان در کارها که چقدر بر امور تسلط داشتند و در عین حال در امور جزئی دخالت نمی‌کردند و اخلاق و تواضع‌شان نیز بسیار زبان‌زد بود و خاص.
 
آیت الله خامنه‌ای که تشریف بردند، آقای محلاتی در سپاه نماینده شدند و به نوعی سومین نماینده امام در سپاه که من هفت، هشت ماهی در خدمت شهید محلاتی بودم و بعد، همان طور که گفتم، با اجازه خود ایشان به جبهه رفتم. وقتی که برگشتیم، شکل کار ما در دفتر نمایندگی نیز تغییر کرد و به صورت زیر مجموعه دفتر نمایندگی در بخشی به عنوان نظارت فعال بودیم و گاهی به شهرستان‌ها می‌رفتیم.
 
*در این زمان، سردار محمودزاده رئیس دفتر شهید محلاتی بودند.
 
بعد هم آقای طاهری خرم آبادی، به مجموعه نمایندگی اضافه شدند و در کنار شهید محلاتی انجام وظیفه می‌کردند.
 
*شما سال‌ها با آیت الله محلاتی همکار بوده‌اید، از اخلاق شهید در محیط کار بگویید.
 
ایشان خیلی منظم و با بچه‌ها نیز خیلی صمیمی بود. هر دو، سه هفته یک بار جلساتی برگزار می‌شد که تمام افراد دفتر، از بالا به پایین، جمع می‌شدند و ایشان با آن‌ها، در عین این‌که رابطه کاری و تشکیلاتی روزمره داشت، دو، سه هفته یک بار مستقیماً رو به رو می‌شد.
 
به این شکل که همه در مجموعه اتاق جمع می‌شدند و ایشان از آن‌ها نظر می‌خواست. درباره هر مطلبی یا آن‌ها سؤال می‌کردند و نظر می‌خواستند یا ایشان نظر خود را می‌پرسید یا اگر سؤالی بود ایشان پاسخ‌های افراد را می‌گرفت. این یکی از خصایص بسیار برجسته ایشان بود، از نظر مدیریتی، که در عین حفظ تشکیلات سلسله مراتبی، ارتباط مستقیم هم با افراد دفتر داشت.
 
مسأله دیگر این‌که شهید بزرگوار محلاتی، نماز جماعت ظهر و عصر را هم در ستاد، اقامه می‌کرد و بعد از نماز، هر کس از ستاد، چه بسا از بیرون و شهرستان می‌آمد و فقط می‌خواست با نماینده حضرت امام مواجه بشود و سؤال یا حرفی داشته باشد، ایشان با مناعت طبع می‌نشست، صحبت می‌کرد و جواب می‌داد. واقعاً، این یکی از برکات ایشان در آن مقطع زمانی سپاه بود و بسیار هم ارزنده و مفید بود.
 
یعنی می‌خواهید بگویید نماز جماعت، با همه برکات دیگری که دارد، باعث نزدیکی و مؤانست بیشتر و نیز پیشبرد کارها و امور و از همه مهم‌تر موجب سهولت دستیابی به نماینده حضرت امام در سپاه شده بود.
 
البته، چه بسا به این علت که گستردگی سپاه به شدت الآن نبود، به مرور، این تقطیع در ارتباطات بیشتر شد، ولی خصیصه فردی ایشان آن چنان بود که همه را در همه شرایط می‌پذیرفت تا به درد دل و صحبت‌شان برسد و به این کارها هم رسیدگی ‌کند.
 
شهید محلاتی اشاره می‌کردند که امام یک ‌بار فرموده بودند که نظر شخصی‌شان این است که کسی در حد رهبری جامعه اسلامی، نباید در کار اجرائیات بیفتد و مثالش را هم به آیت الله کاشانی اشاره کردند که امام نظرشان این نبوده که آیت الله کاشانی رئیس مجلس شود. بالاخره افت و خیز و اختلاف نظر و جرح و تعدیلی که در امور اجرایی هست، ممکن است مشکلاتی را پیش بیاورد که فرد والا را از حال نظارتی و اشراف و  رهبری خارج کند. کما این‌که آقای کاشانی سرانجام به ورطة مسائلی افتاد که مصدق بتواند مداخله کند و به نهضت ضربه بزند و ایشان به عنوان یک طرف در مقابل او قرار بگیرد و نه به عنوان یک رهبر. این خاطره‌ای بود از شهید محلاتی که اشاره می‌کردند نظر امام این بوده که کسی در حد رهبری و به خصوص آقای کاشانی حقش بوده که حالت نظارتی را حفظ می‌کردند و نه کفه اجرایی کار را.
 
*این مصاحبه را با ذکر خیری از حضرت امام شروع کردیم و آن نکته جالب. می‌خواهم ببینم شهید محلاتی جدای از این حرف‌ها رابطه‌شان با حضرت امام چطور بود و به ویژه در مورد سپاه، چگونه نظرات حضرت امام را اجرا می‌کردند. همچنین از ارتباطی که شهید با حضرت امام داشتند و شما در دفتر ایشان شاهد آن بودید، بفرمایید.    
 
آن زمان، چون سپاه در ابتدای تشکیل و رشد خود بود دو وجه داشت: یکی از نظر کمیت که بسیار محدودتر از امروز بود، یکی از نظر تشکیلاتی که به شکل کلاسیکی که الآن هست، نبود.
 
در واقع، نهادی نوپا و مردمی بود و تازه داشت شکل می‌گرفت، هنوز هم مردمی هست، منتها آن زمان به اصطلاح خیلی "هیأتی" بود.
 
بله، لفظ هیأتی هر چند محاوره‌ای است، ولی گویای آن سمت و سوی جاری در آن دوره است.
 
آدم‌هایی که به سپاه می‌رفتند گاه سواد پنج و شش ابتدایی و گاه دیپلم آن زمان را داشتند که البته آن زمان خیلی بود، ولی کلاً سپاه دربردارندة آدم‌های مذهبی و تیپ حزب اللهی بود، و اینان، آدم‌های خیلی ساده‌ای بودند، یعنی نه تجربه‌ای داشتند و نه به آن صورت سوادی، فقط تعهد داشتند و بسیار پرشور بودند.
 
مهم‌ترینش دلبستگی‌شان به امام و انقلاب بود، دیگر اخلاصی بود که به مسائل دینی داشتند، یعنی تجلی ارزش‌های دینی را در حضرت امام می‌دیدند و به تبع آن در نمایندگان امام.
 
آن وقت بود که هر فرمایش شهید محلاتی در جمع بچه‌های سپاه، بر طبق حکم‌‌ها و دستورهایی که از امام که می‌گرفت، اولاً صد در صد مورد باور همه قلب‌ها بود و ثانیاً همه صددرصد به آن عمل می‌کردند. حالا ممکن بود یک یا دو نفر در ده هزار نفر خلاف کنند، ولی به صورت قاطع، بقیه درست عمل می‌کردند. مثلاً در خلال جنگ، شهید محلاتی چند بار از قول امام به این مطلب اشاره کردند که کلاً گوش کردن به رادیوهای بیگانه ممنوع است. آن موقع در جبهه رادیو بود، جبهه در لب مرز هم بود و خیلی راحت می‌شد به رادیو عراق گوش کرد، ولی خیلی به ندرت، کسانی خلاف می‌کردند. همین قدر که ایشان از قول امام گفته بودند که معظمٌ له راضی نیستند این طور بشود، بچه‌ها اطاعت می‌کردند.
 
از نظر ارتباط کاری، در جلساتی که با فرماندهان و قسمت‌های مختلف سپاه که شامل ستاد مرکزی و فرماندهان و معاونت‌هاست برگزار می‌شد، به نمایندگی از سوی حضرت امام(ره)، اگر معظمٌ له مطلب خاصی می‌فرمودند، آن را در حضور همه بازگو می‌کرد، اگر نه در نظرخواهی‌هایی که فرماندهان می‌کردند، ایشان هم نظر خود را بیان می‌کردند. نظرخواهی‌هایی بود در مورد عملکردی که سپاه باید داشته باشد، زیر نظر نمایندگی و طبق نظر خود امام. هر دو هفته یک بار هم خدمت امام گزارش کلی سپاه را می‌دادند که مشتمل بر مسائل داخلی سپاه و اخبار بود. البته داخل پرانتز باید بگویم کسانی بودند که به آقای محلاتی که جفا می‌کردند.
 
مسائل سطح بالا هم مطرح بود، افرادی که من معذورم از آن‌ها اسم ببرم. مثلاً فرض کنید جفا به این صورت که چون آدمی خیلی سالم، صمیمی بدون شیله پیله و بدون تعینات و تشریفات بود، این‌ها فکر نمی‌کردند یک نماینده امامی است با جایگاهی بسیار رفیع دارد. بعدها اگر این مسائل در تاریخ بیاید، همه چیز مشخص خواهد ‌شد.
 
*ریشه آن مسائل چه چیزهایی بود؟
 
یک مقداری آن‌هایی که در سپاه بودند، چه در اجرا و چه در بدنه، فکر می‌کردند که ایشان آدم ساده‌ای است که باید با او کنار بیایند. یا این‌که فکر می‌کردند که چون رودربایستی دارند، هر وقت فرمان امام را می‌آورند، باید صرفاً کج دار و مریز به آن عمل کرد؛ نه به صرف این‌که ایشان آدمی است صاحب نظر. پیش خودشان فکر می‌کردند که هر جا نظر امام در میان باشد، باید آن را ابلاغ کند. چندان قائل به این نبودندکه شهید محلاتی، نظر خودش هم در سطح سابقه و فکر و احوالش مطرح باشد. در حالی که حداقلش این بود که اگر می‌خواهند قبول نکنند با او استدلالاً برخورد کنند، نه این‌که از این طرف او را تأیید کنند، ولی در عمل تکذیبش کنند.
 
در مورد مظلومیت ایشان من شما را به پیام امام رجوع می‌دهم که وقتی شهید محلاتی با شهادت از دنیا رفتند، آن پیام چقدر گویای این مظلومیت است؛ چه در بخش خارج از سپاه و چه در داخل آن. شکل شهادت ایشان را هم حتماً اطلاع دارید. شهید محلاتی با مجموعه‌ای از دوستانی که هم نماینده مجلس بودند، هم از جاهای دیگر، می‌خواستند به اهواز تشریف ببرند. درست آن موقعی بود که منافقین خبرها را به دشمن می‌دادند. موقعی که اطلاع پیدا کرده بودند این‌ها در راه اهواز هستند، سه جنگنده از عراق به حوالی اهواز آمده و گفته بودند شما باید بیایید به عراق.
 
چند دقیقه‌ای فرصت داده بودند که یا بیایید به عراق برویم ـ که آن وقت خیلی قابل سوء استفاده بود که از تعدادی نماینده امام، بهره‌برداری سوء بکنند ـ دیگر این‌که اگر با ما نیایید، هواپیمای شما را می‌زنیم. در نظرخواهی‌ای که خلبان گرفته بوده، گفته بوده بهترین راه این است که از مسافران که خودشان صاحب نظر و نیز شخصیت‌های مملکتی هستند بپرسیم یا شاید هم از تهران، یعنی گفته بوده از تهران بپرسید که ما در چنین موقعیتی هستیم، چه کنیم؟ در تهران از بزرگانی که سراغ گرفته بودند، گفته بودند شما از خود سرنشین‌ها بپرسید، هر چه نظر خود آن‌هاست، به همان عمل کنید.
 
بعد از این‌که بین تهران و خلبان تبادل نظر می‌شود، آن بندة خدا پرسیده بوده که در یکی، دو دقیقه نظر خودتان را بگویید. سرانجام مجموعه‌ای که در آن هواپیما بوده‌اند، به این جمع بندی می‌رسند که ما به هیچ وجه زیر بار این ذلت نمی‌رویم یا شهید می‌شویم یا یا به هر شکلی که شد، از چنگ آن‌ها در می‌رویم و حتی اگر احتمال فرارمان کم باشد نیز خود را تسلیم دشمن نمی‌کنیم. اتفاقات بعدی را هم همه می‌دانند که لاشه هواپیمای ما در اثر عمل ددمنشانه دشمن  روی زمین افتاد؛ با بدن‌های متلاشی و توصیف‌های آن چنانی.
 
من متأسفانه در آن دوره‌ای که ایشان و یارانش شهید شدند، در جبهه بودم و بعد از یکی، دو روز برگشتم. اگر اشتباه نکنم آن حادثه بر سر مسأله فاو بود که رخ داد، با آن پیروزی‌های درخشانی که پیش آمده بود، برای مقابله با آن درخشش، منافقین می‌خواستند خودشیرینی کنند و بازی را به نفع صدام طوری تحت تأثیر قرار بدهند که این ضایعه پیش آمد. اما این کیفیت شهادت، برای آن بزرگوار، بعد از آن همه زحماتی که در دوره طاغوت کشید و بعد هم در خدمت اسلام و انقلاب بود، برگ‌های زرینی شد  برای پرونده زندگی ایشان در دنیا، برزخ و آخرت‌.
 
ما همیشه با دوستان این گونه شوخی می‌کنیم که بعد از این همه سال‌ که توفیق شهادت پیدا نکرده‌ایم، اگر تا آخر عمر این توفیق حاصل نشود، باید برویم و دست به دامان شهید محلاتی بشویم، برویم خدمت ایشان و سراغ این شهید عزیز را بگیریم.
 
*هیچ وقت به جبهه‌هایی که شهید تشریف می‌بردند، با ایشان بوده‌اید؟
 
نه متأسفانه.
 
*چه چیزهایی از جبهه رفتن‌های‌شان به گوش شما می‌رسید، به هر حال شما در طول سال‌های دفاع مقدس در جبهه حضور داشتید.
 
البته مجموعه حضورم کمتر بود، من این هشت سال جنگ را در دفتر نمایندگی بودم. حدود هفت، هشت، ده ماه آن را در خدمت شهید محلاتی بودم، فرض کنید ما قسمتی را مأمور شده بودیم در ستاد بسیج. یک قسمت‌های دیگر را هم خارج از سپاه بودیم. ایشان که شهید شد در دوره آقای طاهری، دوره آقای فاکر، بعد هم دوره آقای محمدی عراقی در دفتر نمایندگی بودم. بعد هم که نقل و انتقالات دیگری شد. مدتی که در جنگ بودیم، گاهی توفیق می‌شد به جبهه برویم، ولی نه این‌که به عنوان یک سپاهی توفیق جبهه رفتن را داشته باشیم، ولی هیچ وقت این توفیق با ما یار نبود که همراه شهید محلاتی باشیم.
 
یکی از خاطرات تلخی که دارم این است که وقتی سپاه در سال 1358 در آذربایجان تشکیل شد، افرادی از گروه امت هم در سپاه عضو بودند. وقتی می‌خواستند این عده را کنار بگذارند، آن‌ها کنار نمی‌رفتند، حتی شهید محلاتی هم رفت به آن‌جا. این واقعه، یکی از نمونه های مظلومیت شهید محلاتی است. در آن جلسه، علیه حاج آقا شعار داده و به ایشان توهین کرده بودند. متأسفانه آن‌ها نه حرمت آقای محلاتی را حفظ کرده بودند و نه این‌ موضوع را که ایشان سپاهی و نماینده حضرت امام هستند. این گونه رفتارهای بد بود که گاهی به مظلومیت شهید دامن می‌زد.
 
یکی از لطافت‌های ایشان این بود که صبح‌ها که می‌آمدند، حالتی بود که در اتاق‌شان همیشه باز بود که به خصوص بچه‌های دفتر به راحتی می‌توانستند با ایشان رفت و آمد و معاشرت داشته باشند. خاطره برخورد لطافت آمیزی که شهید در دفترشان داشتد، این بود که منزل ایشان داخل سازمان نیروی هوایی بود. شهید، گاهی با خود گل‌های سفید درشتی به دفتر نمایندگی حضرت امام می‌آورد. در عین مصیبت‌هایی که در زندان دیده بود، انسان خیلی لطیفی بود. ایشان بچه معلولی داشت، با آن مشکلات و سابقه زندان و تمام این‌ها، ولی همیشه روحیه شاد، خوب و گیرایی داشت. طوری نبود که انسان خیال کند انسان گرفته‌ای است که مغموم شده یا لطمه دیده است.
 
*در کل هشت سال دفاع مقدس، شهید محلاتی حدود پنج سال و نیم در حیات دنیوی بودند و در جبهه و پشت جبهه فعالیت می‌کردند. آیا در این مدت، از رفت و آمدها و فعالیت‌های ایشان به جبهه، از طریق دوستان، چه قبل و چه بعد از شهادت‌شان، چیزی به گوش شما می‌رسید؟
 
موارد کلی این بود که چون شهید محلاتی نماینده امام بود، طبعاً اثر شگفت انگیزی در برادران حاضر در جبهه داشت، به خاطر این‌که همواره رزمندگان می‌گفتند یک اشل کوچک‌تری از خود امام، دارد به جبهه می‌آید. صحبت کردن یا حضور و اخلاق‌شان نیز یاد آور حضرت امام بود. واقعاً در آن مقطعی از جنگ که ایشان در قید حیات بود، حضورش بسیار مؤثر بود.
 
فردی بود که هم در خلال آن سال‌ها شاید شناخته نشده بود و هم مظلومیت‌ شامل حالش می‌شد. اما بسیاری را می‌دیدیم که رابطه قلبی با ایشان داشتند، یعنی نه با شهید رابطه کاری داشتند و نه حتی پیش می‌آمد که با ایشان صحبتی ‌‌بکنند، فقط شاید در جایی صحبتی از ایشان می‌شنیدند، کما این‌که نمونه‌های مشخصش را خود ما در ستاد می‌دیدیم که افرادی از شهرستان‌ها می‌آمدند و با آقای محلاتی مواجه می‌شدند و وقتی می‌خواستند بروند، در همان یک دیدار، چقدر از شهید تأثیر مثبت گرفته‌ بودند.
 
وجود ایشان سراپا حسن بود و حرف و کلام و حالاتش در افراد، اثر مثبت داشت. در نتیجه من کلاً این احساس را دارم که شهید محلاتی نماینده بسیار موفق حضرت امام در سپاه بود. حال این‌که آن قسمت‌های تشکیلاتی، چقدر حرف ایشان را خواندند، نخواندند، پشت گوش انداختند، نمی‌خواهم به این بخش بپردازم، ولی در این بین مظلومیتش امری بارز است.
 
من یک بار دیگر خدمت شما اشاره می‌کنم، آن پیامی که امام دادند و در صحیفه نور هم موجود است، خودش گویای خیلی چیزهاست...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس